محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤❤عزیز خاله❤❤

.....

سلام! هیسسس ...آخه همه خوابن! الان ساعت 3:53است.رفتم تو رختخوابم تا بخوابم اما خوابم نبرد اصلا هم حوصله درس خوندن ندارم گفتم یه سر بیام تو اینترنت و نینی وبلاگ !یکم از وبلاگها رو دیدم بعد با خودم گفتم بیام برای تو از این روزا بنویسم یه حس خیلی جالبیه خاله شدن!  نمیدونم چه شکلی ای ولی سال دیگه این موقع تو در کنار ما هستی. بابایی امروز اومد خونه ما(مامان بزرگت)یه چند دقیقه ای نشست و رفت الان مامان و خاله الهه تو اتاقشون دارن حرف میزنن. وای امتحان ریاضی ام رو خیلی بد دادم فک کنم 16و17بشم.اخه مریض بودم و نتونستم بخونم. امروز کلی عکس از لباسای خوشگل از  نت برات سیو کردم و به همه نشون دادم .مامانی میگه بعد از عید برات ...
25 فروردين 1392

.....

سلام الان ساعت 1:18 شبه و همه بیدارن.من و خاله ها(فاطمه-الهه) و مامانت تو اتاق هستیم و درحال صحبت کردن. مامان بزرگ و بابا بزرگ تو سالن مشغول صحبت هستند . امروز بابایی و عمو(مهدی)خونمون اومدند.راستی امروز خاله(نسرین)زنگ زد و حال تو هم پرسید.خاله خیلی به ما لطف داره و روزی که خبر اومدنت رو شنید با یه کیک خوشمزه به خونمون اومد . شنبه من و خاله فاطمه امتحان فیزیک داریم و تا الان هیچی نخوندیم. معلممون گفته از نیم ترم سختره.و هنوز مریضی ام بطور کامل خوب نشده و به خاطر همین نمیتونم زیاد درس بخونم.قراره شنبه با مامان بزرگ دکتر برم . امشب هوا خیلی سرده و به 5- هم رسیده . دوستت دارم . بای ...
25 فروردين 1392

دلنوشته ای برای تو...

سلام به عشق خاله سال نو مبارک چقدر زود گذشت تو 7 ماهه شدی یعنی 7ماهه که تو در کنار ما هستی چقدر زود بزرگ شدی و الان همه چیز را میفهمی ودرک میکنی! هر روزی که میگذرد دوست دارم زودتر تورا ببینم و در آغوشم بگیرمت اصلا باورم نمیشه که فقط دو ماه دیگه مونده تا بدنیا بیای فردا  شهادت حضرت فاطمه(س)است امروز روز خیلی خوبی بود و  امتحان ریاضی داشتم چندان بد ندادم و امتحان ورزش هم داشتیم از اونجا که من لای جزوه ی ورزش را باز نکرده بودم با بچه ها همگی تقلب کردیم و خیلی حال داد زنگ شیمی هم طبق معمول عالی بود و زبان فارسی هم که املا داشتیم و منم برای اولین بار آخرسالی نشستم املا خوندم آخه من همیشه...
24 فروردين 1392

تا عید چیزی نمونده...

سلام به نفس خاله! قرار شد شنبه بریم و موهامو کوتاه کنم ولی امروز دوشنبه است و من حتی ١ سانتی متر هم از موهام کوتاه نشده! تا٢و٣ساعت دیگه میریم آرایشگاه و موهامو کوتاه میکنم. امروز مامان زهرا رفت آرایشگاه مونا و کارهایش و انجام داد و الانم مامانی و خاله الهه رفتند چادر بگیرن و بعدش هم با مامان زهرا برن چادر و شلوارشون رو کوتاه بکنن. من و خاله فاطمه تو خونه تنها هستیم! فقط ١روز دیگر به عید مونده و ما هم فک کنم فردا بریم بیرون و ادامه خریدامون رو بکنیم!! دیروز خونه تکونی تقریبا تموم شد و خاله فاطمه و مامانی تو تمیز کردن اتاق من و فاطمه خیلی کمک کرن دستشون درد نکنه و خسته نباشن! امروز مامانی رفت و بلیط بندرعباس و قشم را گرفت ...
28 اسفند 1391

عزیز خاله سرما خورده...

سلام عزیز خاله! چند روزه که مامان زهرا و شما سرما خوردید مامان زهرا الان خونمون بود و میخواست بره خرید ولی بخاطر سرماخوردگی نمیونه بره بیرون و فک کنم قرار شد بعد الظهر بره دکتر.انشا... که هرچه زودتر خوب بشید مامانی پریروز خونه تکونی رو شروع کرده و منم قرار بود امروز برم آرایشگاه تا موهامو کوتاه کنم ولی بخاطر کارای مامانی نرفتیم و شنبه میریم .فردا بقیه خریدامونو میکنیم. من قراره موهامو کوتاه پسرونه بزنم اما بقیه میگن حیفه موهای به این بلندی رو کوتاه کنی اما من رو حرفم پافشاری میکنم. امروز با مامان زهرا بابا مهدی هم اومد و بعدش هم بابا بزرگ (از طرف بابا)اومد.چندتا جنس برای خونه در حال ساخت باید میاوردن و اونا هم ...
24 اسفند 1391

اولین چهارشنبه سوری....

اولین چهارشنبه سوری تو مصادف شد با 22/12/1391البته بعضی ها هفته ی بیعد را هارشنبه سوی میگن چون چهارشنبه عید است. 103روز دیگه روی ماهت رو میبینم!خاله فاطمه خوابه,خاله الهه نماز میخونه و خاله ریحانه هم که فدای شما بشه در حال نوشتن مطلب وبلاگ شما است. امروز تو سرویس زنبور اومد و کلی خندیدیم.حالا بعدا مفصل درباره این موضوع برات مینویسم. الان باید برم حمام! فقط یک هفته دیگه به عید مونده!!فردا باید تخم مرغ مدرسه ببریم و رنگ کنیم!!! دوستت دارم بای بای ...
22 اسفند 1391

روزی دیگر...

آخ جون فقط امتحان زیست مونده و دیگه امتحانام تمام میشه. امتحان زبانم که امروز بود رو خیلی کم میشم آخه فقط دیروز نیم ساعت درس خوندم اصلا حالم خوب نبود. خیلی دلم برایت تنگ شده.هرروز در مورد اون روزی که بدنیا میای و به خونه میای صحبت میکنیم. هرروزی که میگذره بیشتر دلم برات تنگ میشه و بی تاب از اینکه کی میشه روی ماهت رو ببینم. دوستت دارم بای ...
20 دی 1391

اولین دیدار با بابابزرگ....

دیروز بابابزرگ(از طرف بابایی)برای اولین بار بود بعد از اومدن تو خونه ما میومد  و اولین دیدار تو با بابا بزرگت. بابابزرگ برای دادن نذری خونمون اومده بود یه شله زرد و یه قیمه و یه قرمه سبزی البته من دیروز سمبوسه هم درست کرده بودم. امروز هم لازانیا درست کردم. شنبه به علت آلودگی هوا همه جا تعطیل شده و منم یکشنبه امتحان مطالعات و دوشنبه امتحان ادبیات و امتحان زیست که شنبه بوده و کنسل شده احتمالا امتحان آخر است و فاطمه هم یکشنبه امتحان هندسه داره. بابا با عمو(مهدی) و عمه(فاطمه) و پسر عمو (مجید)و دختر عمه (زهرا) طرفای اصفهان پیش مامان و باباش رفته و امشب برمیگرده.دلم براش خیلی تنگ شده. دو...
15 دی 1391

صدای قلبت❤....

امروز برای اولین بار مامانی صدای قلب فرشته دلشو شنید. دیروز تا ساعت 3:15شب درس میخوندم .وفقط تونستم 1 ساعت بخوابم و صبح امتحان فیزیک داشتم.و وقتی خونه اومدم صحیح کردم و دوباره از حفظیات کم میارم.آخه فیزیک حفظیش دیگه چیه!!! فکر کنم از 17 کمتر نشم. قرار بود امروز با مامان بزرگ برم دکتر ولی چون با مامانت باید میرفت برای شما دکتر برای همین دیر اومدند و نتونستم برم شاید فردا برم . امتحان بعدی زبان فارسی و هیچی تا الان نخوندم. آخ جون 4شنببه امتحان شیمی دارم و خیلییی خوشحالم . دوستت دارم بای                ...
14 دی 1391