محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤❤عزیز خاله❤❤

تولدم...

امروز تولدمه ساعت .....:12بدنیا اومد م تولدم مبارک خیلی خوشحالم که امسال روز تولدم تو دنیام هستی . اومدم بگم: تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد ، آن را به تو تقدیم میکنم   با تمام وجودم دوستت دارم بای                                   ...
10 دی 1392

بدون عنوان

سلام به قشنگترینم سه شنبه شما و مامان زهرا اومدید خونمون .انقدر با نمک شده بودی. من که شب ساعت 3 خوابیده بودم ساعت 7 به عشق شما بیدار شدم وای که چقدر با نمک شده بودی خیلی هم شیطون شدی .برای اولین بار با مامان زهرا حمام رفتی.مثل اقاهای کوچوله ارام و ساکت بودی اصلا بیقراری نمیکردی تازگی ها اگه جلوت بلند بخندیم شما هم شروع به خندیدن میکنی تو این مدت امتحاناتم را خوب دادم قراره اگه شد فردا بیای خونمون.شنبه امتحان ریاضی دارم و امروز اصلا درس نخوندم.فیلم سرزمین بادها را مبینیم و کامل نمیخوایم ببینیم ولی 10 قسمت اولشو کامل دیدیم (بجز قسمت اول). شما دیگه سوپ میخورید.سه شنبه کادوی شب یلدا را بهت دادم بعدا عکسشو میزارم. به اندازه ی تمام ...
5 دی 1392

یلدا امسال....

سلام به نفس زندگیم شب یلدا امسال یه رنگ و بوی دیگه ای بخاطر شما داشت. شما قرار بود با مامان زهرا و بابا مهدی شب یه سر بیین خونه ما تا یکم دور هم باشیم اما مثل اینکه بابا شما دیر اومده شما هم نیومدید .منم دیروز امتحان ترم جغرافی داشتم و بد ندادم و اومدم خونه و رفتم خوابیدم ساعت 22 بیدار شدم و دوباره خوابیدم ولی ساعت 23 بیدار شدم و رفتم حمام و تا ساعت 2 شب داشتیم تی وی با مامان و فاطمه و الهه میدیدیم و بعدش من اومدم درس بخونم اخه امروز امتحان ترم دفاعی داشتم اومدم درس بخونم خوابم گرفت انگار که دو روز نخوابیدم هیچی از درس نمی فهمیدم گفتم میگیرم تا ساعت 4 میخوابم و ساعت 4 تا 6 درس میخونم گرفتم خوابیدم تا ساعت 6 بیدار نشد م تو مدرسه یه نگ...
1 دی 1392

بعد از یه غیبت طولانی .......

سلام به تنها بهانه زندگیم بعد از یه غیبت شش ماهه برگشتم تا دوباره درباره ی عزیزترینم بنویسم. تو این مدت محمد متین خیلی کارا یادگرفته.میتونه غلط بزنه و صدا در بیاره و.... وقتی میخنده دنیا رو بهم میدن.عزیز خاله 6 ماهه شده با تاخیر تبریک میگم(بهت تبریک گفتم ولی منظورم تبریک وبلاگیه) فقط 5روز دیگه به شب یلدا مونده پارسال شما در کنار ما به این شکل نبودید و تو شکمم مامان زهرا بودید پارسال شب یلدا برات با خاله فاطمه و مامانی و بابایی جوراب راه راه توسی و سفید گرفتیم اون شب تمام راه اون جورابرو از کیسه در میاوردیم نگاش میکردیمو قربون صدقش میرفتیم.... هر ماه بهت یه کادو میدم  که عکسشو بعدا میزارم  کادوی شش ماهگیت را هنوز بهت ندا...
26 آذر 1392
1