دلنوشته ای برای تو...
سلام به عشق خاله
سال نو مبارک
چقدر زود گذشت تو 7 ماهه شدی یعنی 7ماهه که تو در کنار ما هستی چقدر زود بزرگ شدی و الان همه چیز را میفهمی ودرک میکنی!
هر روزی که میگذرد دوست دارم زودتر تورا ببینم و در آغوشم بگیرمت
اصلا باورم نمیشه که فقط دو ماه دیگه مونده تا بدنیا بیایفردا شهادت حضرت فاطمه(س)است امروز روز خیلی خوبی بود و امتحان ریاضی داشتم چندان بد ندادم و امتحان ورزش هم داشتیم از اونجا که من لای جزوه ی ورزش را باز نکرده بودم با بچه ها همگی تقلب کردیم و خیلی حال داد زنگ شیمی هم طبق معمول عالی بود و زبان فارسی هم که املا داشتیم و منم برای اولین بار آخرسالی نشستم املا خوندم آخه من همیشه تو مدرسه میخوندم و نمره هایم هم خوب میشد و املای این دفعه ام رو هم خوب دادم دعا کن امتحان فیزیکم رو هم خوب بدم و این آخر سالی نمره های خوب بیارم این معلم ریاضی که همش به من تیکه میندازه آخه یکدفعه تنها 20 مدرسه شدم و بعد از اون دیوونه شدم دیگه درس نخوندم نمره هام درخشان تر شد و اینم هر دفعه برگه های امتحان رو میده به من که میرسه تیکه میندازه یکدفعه که گفت یادته یه روز اولین نفر بودی یا فقط یه بار امروز هم که من برای غیبتی که روز سه شنبه کردم برگه بردم براش اونم گفت فایده نداره که همش غیبت میکنی منم گفتم مریض بودم و نمیتونستم بیام مدرسه اصلا هر دفعه این چیزا رو به من میگه من تو خودم میرم
حالا از مدرسه و درس بیایم بیرون و الان مامانی و مامان زهرا رفتن دکتر آل یاسین من و خاله ها تنهاییم شما هنوز اسم ندارید اول قرار بود اسم شمارو طاها بزاریم بعد شد متین بعد با مامان زهرا فکر کردیم امیر حافظ هم بد نیست که بابا مهدی هم فک کنم بدش نیومده و البته این اسم رو مامان زهرا پیشنهاد داد. مامانی که خیلی سخت پسنده هر اسمی میگیم میگه زشته ولی متین رو دوست داره حالا ببینیم اسم شما در آینده چی میشه!!!
از عید و سفرمون بعدا برات مینویسم!
نفس خاله دوستت دارم بای