ماجرای اولین سرم زدنم در روز تولد 15سالگیم.....
روز تولدم دایی(محمد)اومد خونمون و موقعی که دایی خونمون بود من یکدفعه حالم بد شد و رفتم تو آشپزخونه و زهرا ازم پرسید چی شده منم گفتم حالم بده و گفت یه چایی با نبات بخور و یه چایی روی اپن بغل مامان بود و زهرا گفت: این چایی برای تو مامان ؟مامان گفت:آره .و گفت که من بخورم منم چایی رو برداشتم و رفتم از کابینت کیسه نباتا رو برداشتم و چند تا نبات تو چاییم ریختم و خوردم. دایی حدود 1ساعت نشست و بعد رفت و بعدش مامان و بچه ها شروع کردن به حرف زدن و منم یکدفعه رفتم تو اتاقم و شروع کردم به لباس پوشیدن و به خودم گفتم ریحانه مطمئنی از کارت؟اصلا داری چی کار میکنی؟ بعد رفتم تو سالن و به مامانم گفتم مامان میشه بریم دکتر من حالم ...
نویسنده :
خاله ریحانه
21:37